نوشته اصلی توسط
ویکی
سلام
بنده دختری اجتماعی و شیطون بودم ولی با اعتقادات و حریم های مذهبی خودم
ولی ذاتا حاضر جواب و اجتماعی شغلم مربی کامپیوتر و معاون اجتماعی
توی دوران مدرسه و دانشگاه هم همیشه فعال بودم
جزو گروه ها و انجمن ها
همسرم وقتی هفده ساله بودم
در حد مرگ عاشقم شد منم کم کم با دلبری هایی که کرد عاشقش شدم
خدا رو شکر همه چی خوبه غیر اینکه با تمام شیطنتها و روابط اجتماعی من مشکل داره
کلا دست خودم نیست مگه چسب بزنم دهنم. برم جایی خیلی تلاش کردم نمیشه فقط باعث می شه افسرده بشم
دیروز باز بهم گیر داد که دیگه قاطی کردم بعد بیست سال زندگی توی سن چهل سالگی خودم به این نتیجه رسیدم خوب چشمت رو باز می کردی درست انتخاب می کردی تو عاشق جنب و جوش من شدی از اول کور نبودی که. ....
همیشه فکر می کردم حق با اون
و من خیلی فضولم و خیلی سعی می کردم خودم رو کنترل کنم
اومد کلی قربون صدقه رفت
ولی خوب می دونم باز هم یه جا دیگه گیر می کنیم
من اجتماعی. اون ساکت و کم حرف
خوب اگر تو جامعه آدمهایی مثل من نباشن
پس کی بشه بنظرتون دنیا. بی مزه نمیشه
مثلا من نمی تونم از کنار درخواست کمک کسی راحت رد شم
یا نمی تونم تو حرفهای سیاسی لال بشینم چکارکنم بنظرتون